به من میگفتن که تو که المپیاد کامپیوتری بودی الانم نرم افزار شریف میاری میری دیگه؟ یا میری برق؟ من هم معمولا جواب میدادم که الآن هنوز تصمیمم رو نگرفتم و وقتی از خودشون میپرسیدم میدیدم تصمیمی نگرفتن و همونطور که گفتم میخواستن رتبشون بیاد.
صادقانه اعتراف میکنم که این که تصمیم نگرفته بودم و اینکه به خودم میگفتم که بگذار رتبم بیاد بعد تصمیم بگیرم تا حد زیادی مربوط به این بود که نمیخواستم در این مورد در آن لحظه تصمیمی بگیرم. البته تا حدی هم نگران رتبه بودم و میدیدم که کسانی با رتبه من در آزمون های کانون بوده اند که کنکور را خراب کرده اند و خوب من هم میگفتم احتمالش کم است اما من هم شاید کنکور را خراب کنم اما آن هم بازی بود. هر جه قدر هم کنکور را خراب میکردم لااقل در شهر خودمان به دانشگاه ۵ ام ۶ ام کشور رشته ای را که میخواستم میرفتم مخصوصا این که سهمیه المپیاد هم بود و قضیه را محکم میکرد.شاید این که بیش از این ها کنکور را خراب میکردم احتمالش کمتر از یک درصد بود کما اینکه در آزمون ها حتی یک بار هم اتفاق نیفتاد که به وضعیتی بد تر از ۸۰۰ نزدیک شوم و ۸۰۰ برای وقتی بود که تازه از دوره المپیاد برگشته بودم و هیچ چیز بلد نبودم.برای همین می شود گفت که تا حد زیادی داشتم از تصمیم گرفتن برای رشته تحصیلیم در میرفتم.البته این ها را الآن میفهمم. آن موقع میگفتم که نه نمی شود که آدم بدون دانستن رتبه اش تصمیم بگیرد. اصلا بگیر من بفهمم برق را دوست دارم و بروم برق حالا آمدیم و نیاوردیم و نشد.چکنیم.کسی نبود بگوید که تو بفهم برق دوست داری حالا برق شریف نشد برق تهران نشد برق فلان فوقش میرسی به دانشگاه ۶ ام کشور.کما اینکه رشته هایی که من دوست داشتم تا حدی یا لااقل رسم بود که برویم و این ها اصولا رتبه های نزدیکی میخواستند. یک نوع ترس از تصمیم گیری داشتم.شدید هم بود و البته هنوز هم هست و یقه مرا گرفته...

پس نوشت ۱:
بقیه این مطلب رو شب های بعد مینویسم.با این که الآن ذهنم آماده است اما اگر بخواهم الآن همش رو بنویسم داغون میشم.